آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان من،دختر بابام ((ایرانی زانو نمی زند حتی اگر سقف اسمان از او کوتاه تر باشد))
بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! " زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!! هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است... در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است. و تنها یک گناه و آن جهل است پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : فرشته
بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! " زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!! هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است... در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است. و تنها یک گناه و آن جهل است جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. ا...ینکه عشق تکیهکردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر. و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند. و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی... که محکم هستی... که خیلی میارزی. و میآموزی و میآموزی با هر خداحافظی یاد میگیری...! خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
حتماً از تاثیر اولین برخورد در طرف مقابل آگاه هستید. فکر می کنید اولین چیزی که به طرف مقابلتان نشان می دهد کـه چـه نـوع آدمـی هسـتـیـد چیـسـت؟ بــله، نـحوه دســت دادنتــان ... پس سـعی کنـیـد همیشه سفت و محکم و اما مهربانانه دست بدهید، این باعث میشـود کـه در اولین برخورد روی فرد مقابل تاثیر خوبی بگذارید. آنچه در این مطلب تقدیم شما دوستان خوب می شود بعد از بررسی و دقــت زیاد روی این موضوع حاصل شده بطوریکه دست دادن را به پنج گروه تقسیم بندی کردیم که هر کدام نشاندهنده ی نوعی شخصیت است که امید است مورد استفاده قرار گیرد.
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
همه ما سعی میکنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش میکنیم که گاهی بزرگترین درسهای زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته میشوند. مثلاً مورچهها را در نظر بگیرید. آیا باور میکنید که این موجودات کوچک میتوانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟ از رفتار مورچهها میتوانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک میکنند.
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
1. رومیها عادت داشتند از پنبه نسوز در لباسهایی که هر
روز میپوشیدند استفاده کنند. (پیشینیان
پلینی (یک طبیعت گرای رومی) گفته آنها به این دلیل لباسهایی با الیاف پنبه نسوز میپوشیدند
که آنها سفیدتر از پارچههایی با الیاف معمولی بودند و میتوانستند خیلی راحت لباسهایشان
را درون آتش پرتاب کنند. او همچنین خاطر نشان کرد که خدمتکارهایی که لباسهایی با
الیاف معدنی میپوشیدند اغلب از بیماریهای ریوی رنج میبردند. 2. در مصر باستان قلب انسان را جایگاه هوش و اطلاعات میدانستند نه مغز. مصریهای باستان فکر میکردند مغز فقط چیزی است که درون سر را پر میکند. بنابراین آنها هنگام مومیایی کردن مغز را بیرون آورده و دور میانداختند، درحالیکه درمورد قلب دقت و توجه خاصی مبذول میداشتند!
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : فرشته
![]() ![]() |